جدول جو
جدول جو

معنی باد بری - جستجوی لغت در جدول جو

باد بری(دِ بَ)
مخفف باد برین. باد صبا باشد. (اوبهی). رجوع به باد برین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد سرد
تصویر باد سرد
باد خنک، باد که با سرما همراه باشد، نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد، برای مثال مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی - ۷/۴۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بید طبری
تصویر بید طبری
سرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، تبرخون، طبرخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادساری
تصویر بادساری
سبک سری، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ای که بر اثر کمبود ویتامین b در بدن بروز می کند و عوارض آن عبارت است از اختلالات قلبی، التهاب اعصاب و لاغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد برین
تصویر باد برین
باد صبا، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد، برای مثال گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی - ۵۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد بروت
تصویر باد بروت
خودبینی، خودپسندی، عجب، تکبر، غرور، باد و بروت، باد سبلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد سرخ
تصویر باد سرخ
نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، سرخ باد، بادرو، باد دژنام، بادشنام، بادژ، بادر برای مثال آن ها که گرفتار به بادژنام اند / گر رگ نزنند درخور دشنام اند ی مطبوخ هلیله بعد از آن گر نخورند / در طور طریق پخته کاری خام اند (یوسفی طبیب - مجمع الفرس - بادژنام)،
باد سوزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد بهاری
تصویر باد بهاری
بادی که به موسم بهار بوزد، نسیم بهار
فرهنگ فارسی عمید
(بِ بُ)
ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان در 45 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 8 هزارگزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان. سکنۀ آن 14 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ / بَلْ لِ بُ)
مرکّب از: بله، محرف بلی + بری اسم از بریدن، اقرار گرفتن از عروس و اولیاء او در قبول ازدواج. عمل اجازۀ تزویج گرفتن دختر از کسان او. عقد نکاح. (یادداشت مرحوم دهخدا)، گفتگو برای تعیین شرایط عقد و میزان حقوق زن و شوهر. (فرهنگ لغات عامیانه)، بله بران. و رجوع به بله بران شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بالداری. صاحب بال بودن
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
در مراصدالاطلاع (چ 1315 هجری قمری) آمده: قریه ای است از اعمال دخیل. ولی این نام مصحف ’بابرتی’ است. رجوع به همین اسم شود، و دخیل هم مصحف ’دجیل’ است
لغت نامه دهخدا
کیفیت و حالت بادسار، سبکسری، بادسری، تهور:
کس از بادساری دلاور مباد
که بدهد سر از بادساری بباد،
اسدی،
فکندی بمردی تن اندر هلاک
نه مردیست، کز بادساریست پاک،
اسدی،
چنین گفت کز رای مرد خرد
ره بادساری نه اندرخورد،
اسدی،
آن بادساری از دل بیرون کن
اکنون که پخته گشتی و آهسته،
ناصرخسرو،
ای کرده سرت خو به بی فساری
تا کی بود این جهل و بادساری ؟
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 29)،
تو اندر حصار بلندی و بی در
ولیکن نئی آگه از بادساری،
ناصرخسرو،
هرکه با او بادساری کرد بر روی زمین
گشت در روی زمین از بادساری خاکسار،
امیرمعزی (از آنندراج)،
دادم ببادساری دل را بباد عشق
نشگفت اگر بباد دهد بادسار دل،
سوزنی،
تا بادساریش بسر آید ادب نمای
زآن سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ،
سوزنی،
بتیزدستی نار و بکندپائی خاک
بخاکپاشی باد و ببادساری آب،
خاقانی،
رجوع به بادسار شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
باد اندک. نسیم. رخاء. (ترجمان القرآن) : خریق، باد نرم آدمی. فسو. فسا فسواً، تیز داد بی بانگ. (منتهی الارب) ، گاهی شعرا بجناس در اشعار خود آرند بمعنی پاداش باشد:
دهانت پسته و چشمانت بادام
فدای آن دهان و چشم بادام.
؟ (از شرفنامۀ منیری).
دهنت پستۀ شور است و لبت تنگ شکر
من فدای تو و آن پسته و شکّر بادام.
سلمان (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَرْری)
ابوالحسن علی بن محمد بن حسین رباطی. در حدود 660 ه. ق. در شهر رباط تازه متولد شده و در سال 730 یا 731 یا 733 در همان شهر درگذشته است. کتاب او موسوم به الدرراللوامع در قراآت مانند اجرومیۀ نحو ابن آجروم بین مسلمین شمال افریقیه متداول است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 24 هزارگزی شمال خاوری کرمان بر سرراه مالرو سیرچ به کرمان واقع است و یک خانوار در آنجا سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان قوری چای بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 37 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 195 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میگردد و محصول عمده آن غلات و نخود وزردآلو و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ)
بادی مانند سموم که بعض میوه ها را تباه کند: خیارها را باد گرم زد. بادی حار که صیفی را تباه کند. هوف (ه/ هو) . سهام. باد سموم. حرور. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) : بارح، باد گرم تابستان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مذبله، باد گرم پژمرده کننده گیاه. (منتهی الارب). رجوع به بادزدگی و باد زدن شود، در اصطلاح سالکان، عبارت ازنفس روحانی است، زیرا که روح طرف راست است و در شرح مخزن میگوید باد بهار اوست. (آنندراج) :
باد یمانی بسهیل نسیم
ساخته کیمخت زمین را ادیم.
نظامی.
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق
هرکه قدر نفس باد یمانی دانست.
حافظ.
و رجوع به باد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ خَ)
باد خزان. باد پائیز. باد برگ ریزان. رجوع به باد خزان شود، نوعی از خیار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به بادرنگ شود، عرق النساء که پشت و کمر بگیرد
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
بادی که بموسم بهار وزد:
باد بهاری بآبگیر برآمد
چون رخ من گشت آبگیر پر از چین.
عمارۀ مروزی.
گرمای حزیران را، مر سردی دی را
مر باد بهاری را، مر باد خزان را.
ناصرخسرو، اندیشۀ فاسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گوئی هیچ نبود، هیچ بود، (آنندراج)، رجوع به باد شود، خیال فاسد و اندیشۀ تباه کردن، (آنندراج)، رجوع به باد سنجیدن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر کردن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در سر شدن و باد در زیر دامن داشتن و باد شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان اسفندقه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 112 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 200 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
باد صبا را گویند و آن از مابین مشرق و شمال وزد. (برهان). باد صبا چه بر بمعنی بالاست و باد صبا محل وزیدن آن از مطلع ثریاست تا بنات نعش، چون قطب شمال را نسبت بقطب جنوب در اکثر معموره برتریست بدین سبب آنرا باد برین خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (صحاح الفرس). باد صبا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (معیار جمالی). نسیم الصبا:
گیتیت چنین آمد گردنده بدینسان
هم باد برین آمد هم بادفرودین.
رودکی.
و رجوع به باد بری، باد فرودین، باد صبا، باد فروردین، باد فوردین شود.
لغت نامه دهخدا
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبود بری
تصویر کبود بری
حالت و کیفیت کبود بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بری
تصویر کار بری
عمل کاربر فیصله امور بانجام رسانیدن کارها بسرعت و خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادساری
تصویر بادساری
سبکسری، باد سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد برود
تصویر باد برود
بادبروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با خبری
تصویر با خبری
آگاهی دانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبرین
تصویر بادبرین
باد از شمال وزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید برگ
تصویر بید برگ
برگ درخت بید، نوعی از پیکان تیر شبیه به برگ بید
فرهنگ لغت هوشیار
آری بری: گفت و گوهای پیش از پیوند زناشویی صحبتها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خانواده های عروس و داماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید برگ
تصویر بید برگ
((بَ))
نوعی از پیکان تیر که به شکل برگ بید است
فرهنگ فارسی معین